رونیکارونیکا، تا این لحظه: 9 سال و 2 ماه و 28 روز سن داره

تیام

اولین تکان ها

ابتدای هفته 21 هستم. یک هفته ای میشه.... اعتراف می کنم از ابتدای بارداریم منتظر این روزها بودم. از وقتی فهمیدم باید از هفتۀ 18 به بعد منتظر تکان های تو باشم، هی رفتم و هی پرسیدم و هی مطالعه کردم و ... انقدر رفتم و رفتم و رفتم تا ببینم این تکون تکون ها شبیه چیه؟ و من باید انتظار چی رو داشته باشم. بعضی ها می گفتن شبیه ترکیدن یک پاپ کورن؛ بعضی ها می گفتن مثل پرپر زدن پروانه؛ بعضی ها هم می گفتن مثل نبضه؛ یا مثل خالی شدن ته دلت... ولی تکون های تو شبیه همه اینها هست و شبیه هیچ کدوم نیست. گاهی از زیر پوستم ضربه های آرومی میزنی طوری که قلقلکم میاد. گاهی چشمامو می بندم و تو رو تصور می کنم که داری کش و قوس میای و مثلا یکهو دستت میخوره به بالا...
29 شهريور 1393

اتاق تازه...

هر چیز تازه ای ذوق داره...  دیروز وسایل تخت و کمدت رو خریدیم؛ با این حساب میشه گفت بخش اعظم سیسمونی شما تامین شد. چند روز پیش هم رفتیم خیابون بهار و کلی از خرده ریز های مورد نیازت رو خریدیم. نمی دونی چه ذوقی دارم. همه چیزهایی که توی مغازه ها برای نوزادها گذاشتن، به طرز عجیبی هیجان آور و زیبا هستن. دلم می خواد همه اش رو برات بگیرم... حیف که اتاقت خیلی کوچیکه و من باید برای خرید هر تکه از وسایلت اول فکر جاشو بکنم... . این چند روز که دنبال تخت وکمدت بودیم، بابا احسان مدام متر دستش بود و ابعاد وسایلی که میدیدیم رو اندازه می زد و برای جادادنشون حساب و کتاب می کرد. یافت آباد رو زیر و رو کردیم، به نمایشگاه "مادر، کودک، نوزاد" هم س...
21 شهريور 1393

دخترک

93/6/11 تو یک دختر هستی... امروز بعد ازاینکه بالاخره از پروژۀ ارشدم  با نمرۀ 19/75 دفاع کردم؛ وقتی بالاخره خودخواهی ها و مشغله های درسی بهم فرصتی دادند که با تو نازنینم دیداری کنم؛ و بالاخره وقتی همه چیز کنار رفت تا فقط من باشم و تو و دنیایی که پیش رو داریم؛ تصویرتو روی صفحه مانیتور سونوگرافی دیدم... چه بزرگ شده بودی نازنینم! ستون فقراتت، دنده هات و تک تک انگشت های دستها و پاهات به خوبی قابل تشخیص بودند. دیگه از اون لوبیای انسان نمای دو ماه پیش خبری نبود! حتی قلبت، به شکل یک حفرۀ سیاه و قدرتمند اونجا می کوبید؛ و من تصویر قلبت رو به چشم می دیدم! تو داشتی تبدیل به یک انسان کامل می شدی... انسانی که هیمه چیزِ یک انسان رو داشت؛ و ...
15 شهريور 1393

جنسیتی که نمی دانم چیست

سلام کوچولوی مامان امروز که این مطلب رو می نویسم هفته هفدم بارداری رو تموم کردم. به خاطر اینکه هنوز درگیر پروژه ام هستم فرصت نکردم برای تعیین جنسیتت برم و این یعنی تو هنوز برای من یک راز هستی.... . هفته آینده حتماً برای سونو خواهم رفت و وقتی از  جنسیتت مطمئن شدم حتما برات خواهم نوشت. ولی فقط خواستم یک چیزی رو بدونی... احساسم بهم میگی تو پسری! اگه دختر بشی شاید در آینده از خوندن این جمله ناراحت بشی. ولی یک چیزی رو بدون: این فقط حدس منه. یک حدس، با یک احساس... نه به این خاطر که فکر کنی "دلم میخواد پسر بشی"، نه حتی به این خاطر که بقیه میگن خوشگل شده ام، و نه به این خاطر که گردی شکمم تیز و قلنبه است، و نه به این خاطر که خ...
6 شهريور 1393
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به تیام می باشد